توضیحات
… مادرش در دوران كودكي براي او تعريف كرده بود كه بچهها و نوههاي شيطان هميشه در ميان مردم ميلولند. آنها در همه جاي دنيا پخش هستند و با مردم به راحتي معاشرت دارند… تا چشم پسر جوان به او افتاد، بدنش لرزيد و نزديك بود چشمانش از حدقه خارج شود. او به وضوح ديد كه شيطان با همان ديدگان سرخ و ملتهب، ساكت و موقر در سمت چپ داداش جواد نشسته است… لحظاتي در تالار سكوت برقرار شد. مرد سرخرو از جايش بلند شد و شروع به صحبت كرد: ـ آقايان، مرحوم پدرم هميشه ميگفت حقي در اين دنيا وجود ندارد. همه چيز پوچ و بدون معناست. آنچه واقعيت دارد، تنها خواسته انسانهاست. ما بعضي چيزها را خير و بعضي ديگر را شر ميناميم ولي حقيقت اين است كه خير و شري وجود ندارد. انسان بايد از راهي برود كه به نظرش دلفريبتر و لذتبخشتر است؛ يعني راه دل و هوس. به عنوان مثال اگر شما دو عاليمقام با هم دشمن هستيد و عقيدهتان مخالف يكديگر است، هيچ دليلي ندارد به خواسته دل خود توجه نكرده و حرمت يكديگر را حفظ كنيد؛ بلكه ميتوانيد به همديگر حمله كرده و يكديگر را بدريد. دشمني بايد عميق باشد…
کتاب «کسی که پهلوی داداش جواد نشسته (تمرگیده) بود» نوشتۀ «محمدرضا طبیب زاده» در 112 صفحه توسط انتشارات «عطائی» بهچاپ رسیده است.